این مقاله را به اشتراک بگذارید
آیدین ترکمه
برگردان: فخرالدین بهجتی [1]
Download PDF (EN)
دانلود مقاله
بیست و ششم شهریورماه سال جاری ژینا (مهسا) امینی زن ۲۲ ساله کرد ایرانی توسط پلیس امنیت اخلاقی جمهوری اسلامی به قتل رسید. مرگ او منجر به اعتراضاتی فراگیر در گسترهی ملی و از پی آن برآمدنِ جنبشی انقلابی[2] شد. بر مبنای گزارش سازمان حقوق بشر ایران، دست کم ]تا زمان نگارش این مقاله[ ۳۲۶ نفر توسط نیروهای امنیتی در سراسر کشور کشته شدهاند. رهبری زنان در اعتراضات، پایههای اسلامی-شیعیستیِ قدرت مستقر را به لرزه درآورده است. جدای از این حوادث تراژیک و هولناک در خیزش اخیر، چیزهای زیادی برای یادگیری، بحث و مواجههی انتقادی وجود دارد. شجاعت چشمگیر معترضان بخصوص زنان در خیابانها، چشمگیر و تحسینبرانگیز است. تظاهرکنندگان در سراسر جهان، به عنوان حرکتی نمادین و اعتراضی در همبستگی با معترضانِ داخل ایران، حجاب خود را برداشته و یا موهای خود را کوتاه میکنند. ما با فوران خیرهکنندهای از اجراهای هنریِ انقلابی، برای بازپسگیری فضاهای عمومی مواجهه هستیم[3]. گسترهی وسیعی از بیانیههای مترقی و پیشرو نیز در همبستگی با معترضان ایرانی، در سطح بینالمللی منتشر شده است.
دربارهی این مرحلهی جدید از مبارزات رهاییبخش ایران، موضوعات بسیاری برای طرح و بررسی وجود دارد. تا امروز، روایتهای متعددی از این جنبش انقلابی، چه در داخل[4] و چه در خارج[5] از ایران (در قالب؛ گزارش، مصاحبه، مقاله و …) منتشر شده است. در این مقاله مایلم برخی از مسائل ناکاویده یا مغفول در این روایتها را در خصوص ماهیت جنبش جاری برجسته کنم. ناگفته نماند که رسانههای جریانِ اصلی، تصویری دقیق از آنچه در ایران در حال وقوع است ارائه نمیدهند. لابیهای جمهوری اسلامی (از جمله شورایِ ملیِ ایرانیان آمریکا یا نایاک (NIAC)، شبکهی وسیع پروپاگاندای جمهوری اسلامی که در قالب، گزارشگر رسانهها، و همچنین نهادها و شخصیتهای دانشگاهی فعالیت میکنند) مجدانه در پیِ سفیدشوییِ سیستماتیک جنایتهای جمهوری اسلامی یعنی حامیشان هستند. بنابراین، تعجبآور نیست که رسانههای جریانِ اصلی به عنوان عرصهای برای تطهیر رژیم اسلامی و طرفداران آنان عمل میکنند تا با تحریف واقعیت، تصویر مطلوبشان را تبلیغ کنند. این افراد و نهادها، در جنایات و خشونتهای جمهوری اسلامی شریک هستند. در این مقاله بر برخی از جنبههای جغرافیایی-تاریخیِ جنبش انقلابی جاری در ایران تمرکز میکنم.
تنوع اعتراضات
در خصوص اعتراضات باید تاکید کرد که تنوع بیمانندی را از حیث ویژگیهای جمعیتشناسی اجتماعی، تجربه میکنیم. افراد در سنین مختلف – از دانش آموزان دبستانی گرفته تا سالمندان ۷۰ سال یا بالاتر ؛ زن، مرد و کوئیرها؛ و مردمی از «اقوام» یا به تعبیر دقیقتر ملیتهای مختلف (کورد، بلوچ، تورک، عرب، فارس، تورکمن، لور، و …) به شکلهای گوناگون و به صورت فعالانه درگیر اعتراضات هستند. همچنین گسترهی متنوعی از اتحادیهها و انجمنها، دست به اعتصاب زدند و یا فراخوانهایی برای اعتصابات صادر کردند. در این میان میتوان تعداد رو به افزایش انجمنهای دانشجویی در شهرهای مختلف کشور از جمله در تهران، اصفهان، تبریز، مشهد، قزوین، همدان و اراک اشاره کرد. همچنین طیفی از اتحادیههای کارگری و سندیکاها مانند سندیکای کارگری کارگران نیشکر هفتتپه، شورای سازماندهی کارگران قراردادی، کارگران نفت در عسلویه، تجار در بازار بزرگ تهران، بازار شیراز و بازارهای شهرها و شهرستانهای استان کردستان، کارگران پتروشیمی بوشهر، شورای هماهنگی تشکلهای صنفی معلمان مدارس ایران، کارگران فاز ۱۴ میدان گازی پارس جنوبی را برشمرد. جمعی دیگر مانند زنانِ کارگر هفتتپه و زنان بلوچ، بیانیههای پرنفوذی را در حمایت از خیزش انقلابی صادر کردهاند.
اینها نشان میدهد که اعتراضات مداوم مردم در هشت هفتهی گذشته[6] تا چه اندازه بخشهای مختلفی را از نیروهای اجتماعی متنوع فعال ساخته است. به نظر میرسد که شعار «زن، زندگی، آزادی» طیف وسیعی از نیروهای اجتماعی را حول برخی از اهداف مشخص، متحد کرده است. این نیروها، خواهان زندگی آزاد برای همهی ایرانیان فارغ از جنسیت، مذهب و ملیت/قومیت هستند. گرچه مسئلهی «حجاب» ضرورت رفع آپارتاید جنسیتی و مذهبی (شیعیستی) را برجسته کردهاست، اما مطالباتی مبنی بر خودگردانی ملتهایِ قومیشده[7] در ایران، نیز مطرح شده است.
به دلیل فقدان مراجعِ موثقِ مستقل، تصویر روشنی از وزنِ نسبی نیروهای گوناگون اجتماعی درگیر در اعتراضات نداریم. اگر بخواهیم برآوردی کلی از وضعیت داشته باشیم، میتوان گفت پرسروصداترین موضع از آنِ سلطنتطلبان طرفدار پهلوی است. با این حال اگر توجه و تمرکز خود را از رسانههای جریان اصلی به سمت آنچه عملن در میدان در جریان است برگردانیم و روی آن متمرکز شویم، به نظر میرسد که حضور طرفداران پهلوی چشمگیر نیست. ماشین عظیم پروپاگاندای آنها به رغم صرف هزینههای هنگفت نتوانسته است مردم را به سمت خود بکشد و بسیاری از مردم فعالانه نهاد سلطنت را رد میکنند. شایان ذکر است که حتی همین سطح از حمایت از رژیم پهلوی را نیز نباید نتیجهی فرایندی تمامن ارگانیک تلقی کرد. اکثر معترضان طرفدار بازگشتِ پهلوی، پذیرندگانِ منفعل پهلوی هستند. این پذیرش انفعالی نیز عمدتن به این دلیل است که دولت مرکزی ظرف صد سال گذشته رویکردهای جایگزین و متفاوت را سرکوب و حذف است. باید توجه داشت که جهانبینیِ این پذیرندگان انفعالی تا حد زیادی، محصول و محدود به دیدگاهِ ایرانگرایانه، فارسیستی و دولتِملیمحوری است که عمدتن طی قرن گذشته تولید و تحمیل شده است.
هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی، به گونهای سیستماتیک، ایدهها، چهرهها و جنبشهایِ آلترناتیو را سرکوب و حذف کردهاند و ترور و کشتار سازمانیافته را عادیسازی[8] کردهاند. به عنوان مثال، این دو رژیم همواره جنبشها، احزاب و روشنفکرانِ چپ را سرکوب و حذف کردهاند. اعدام خسرو گلسرخی و بیژن جزنی و همچنین اعدامهای جمعی زندانیان سیاسی ایران در دههی ۶۰ شمسی، فقط برخی موارد آشکار از این جنایات سیستماتیک هستند. در یک محیط سیاسی گشوده که گروههای مترقی میتوانند آزادانه فعالیت داشتهباشند، حامیان و طرفداران پهلوی احتمالن نفوذ بسیار کمتری خواهند داشت.
جغرافیاهای انقلاب
جنبش انقلابی جاری، نه تنها از نظر جغرافیایی گستردهتر از اعتراضات سالهای ۱۳۸۸، دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ در ایران بلکه دارای ویژگیهای متمایز و نوپدیدی است. نخست اینکه اعتراضات در کمتر از چند روز به تمام مناطق کشور گسترش یافت. در روز پنجم اعتراضات، بیش از ۸۰ شهر کشور، درگیر شده بودند. برخلاف اعتراضات خونین سالهای اخیر، جنبش انقلابی شهریورماه، از غربیترین شهرها (اشنویه و پیرانشهر) به شرقیترین (زاهدان) و از شمالیترین (رشت) به جنوبیترین شهرها (بندعباس) گسترش یافته است. الگوی مشابهی از پراکندگی جغرافیایی درون هر شهر نیز مشهود بوده است. به عنوان مثال، در شهر تهران، که دارای بیشترین شکاف طبقاتی در میان شهرهای کشور است، از ثروتمندترین محلههای اعیاننشین مانند زعفرانیه در شمال گرفته تا محرومترین محلات مانند فلاح و نازی آباد در جنوب، تظاهرات بر پا شده است. علاوه بر این، در حال تجربهی شکلی از مبارزهی خیابانی نامنظم هستیم که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی را خسته و در مواردی از کار انداخته است. موضوع جالب این است که اعتراضات حتی در مذهبیترین شهرهای ایران (قم و مشهد) که به صورت سنتی مستحکمترین سنگرهای جمهوریاسلامی به شمار میرفتهاند، نیز شعلهور شده است.
بنابراین، اعتراضات، تمام جغرافیای ایران را درنوردیده است. در مقایسه با اعتراضات قبلی، دانشگاههای بیشتری به صورت فعالانه آتش انقلاب را روشن نگه داشتهاند. کنشهای دانشجویی به تظاهرات محدود نبوده و دست به تحصن نیز زدند (و این به رغم هزینههایی بوده که دانشجویان متعاقبن متحمل شدهاند). دانشگاه الزهرا، به عنوان یک دانشگاه دولتی صرفن زنانه و تکجنسیتی که تصور میشد از نظر سیاسی یکی از محافظهکارترین و خنثاترین دانشگاههای ایران باشد، به قدرتمندترین شکل به اعتراضات پیوسته است. گفتنی است که دانشجویان دانشگاه الزهرا، یکی از شعارهای مهم جنبش؛ «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» را سر دادهاند. اعتراضات علاوه بر این، مدارس کشور را نیز دربرگرفته است. گسترهی خیزش به فضای فیزیکی محدود نشده و هشتک مهسا امینی بیش از ۲۷۰ میلیون بار توییت شده است. این عدد، رکورد جدیدی را در تاریخ توییتر به ثبت رسانده. برای مقایسه، هشتک BlackLivesMatter، از اواسط سال ۲۰۱۳ تاکنون ۶۳ میلیون بار توییت شده است[9].
شعار رهاییبخش «ژن، ژیان، ئازادی»، شعاری کردی برخاسته از جنبش آزادیخواهانه زنان کرد، در زمانی کوتاه بسرعت به شعار اصلی جنبشِ ایران تبدیل شد. این شعار به مثابهی رشتهی پیوندی متحدساز معترضان را از طبقات اجتماعی مختلف، چه از مراکز و چه از حاشیهها فضای اجتماعی، دست کم به شکلی صوری به هم متصل کرده است. میگویم صوری[10] چرا که مناقشهای دیرپا و بنیادی بر سر شکلِ بدیلِ سازماندهی سیاسی فضا در دوران پسا جمهوری اسلامی در جریان بوده است.
مستعمرات داخلی
پیش از شروع بحث، اشاره به برخی از زمینههای جغرافیایی-تاریخی این جنبش، ضروری است. پیش از شکلیابی[11] اجبارن تحمیلشدهی ایران، به عنوان یک دولت و قلمروی ملی، که تبارش را میتوان به پایهگذاری دودمان پهلوی به وسیلهی رضا خان در سال ۱۹۲۵ بازگرداند، ایرانِ دوران قاجار، مجموعهای متشکل از دولتها یا ممالکی بود که اگرچه تا حدی به هم متصل بودند اما از درجهی بالایی از استقلال سیاسی-اقتصادی نسبت به پایتخت (تهران) برخوردار بودند. این موضوع در نامِ رسمی امپراتوری قاجار نیز تجلی یافته بود: ممالک محروسهی ایران. قدرت مرکزی قادر به اعمال اقتداراش بر جغرافیاهای جزیرهمانند[12] و پراکندهی ممالک محروسه نبود. ساخت یک نهاد سیاسیِ متمرکز و یکدست، نیازمند شروط مادی (فناورانه-زیرساختی) گوناگونی است که در آن دوره وجود نداشت. اگر دوران بحثانگیز امپراتوری صفویه (۱۷۲۲-۱۵۰۱) را نادیده بگیریم، حداقل از زمان تسخیر ایران توسط مسلمانان، یکی از خصیصههای برجسته و تعیینکنندهی ایران، فقدان یک قدرت مرکزی موثر بوده است. غیابِ ایران[13] به مثابهی یک موجودیت بالفعل ژئوپلتیکی دارای مرزهای مشخص در قرون پیش از پادشاهی پهلوی، برای فهم شکلگیری ایران همچون یک دولت مدرن در زمانهی حاضر ما مهم است و دلالتهای موثری برای مبارزات انقلابی جاری در ایران، در آن مستتر است.
رژیم اسلامی در هشتم مهرماه، بیش از ۱۰۰ نفر را در زاهدان استان سیستانوبلوچستان به طرز وحشیانهای کشت (جمعهی خونین زاهدان). رژیم همچنین تا امروز بیش از ۳۰ نفر را در کردستان کشته است. تاکید بر این نکته مهم است که بلوچستان از محرومترین مستعمرههای داخلی ایران است. میتوان استدلال کرد که بلوچستان در فضازمانی کاملا متفاوت از فضازمانِ مراکزی مانند تهران قرار دارد. کوردستان، خوزستان، تورکمن صحرا و آذربایجان از دیگر مستعمرهها[14] در جمهوری اسلامی (و نیز در دوران پهلوی) هستند. کشتار مشابهی نیز در اعتراضات آبان ۱۳۹۸ در ماهشهر/معشور رخ داد. این شهر نیز یکی دیگر از مستعمرههای داخلی ایران در خوزستان/عربستان است.
متاسفانه کوچ اجباری (آوارهسازی) و حتا نسلکشی مستعمرهنشینان و عشایر ایران امر جدیدی نیست. این اعمال وحشیانه به صور مختلف، دست کم از زمان صفویه وجود داشته است. با این حال از طریق شکلیابیِ تحمیلی و خشونتآمیز دولت-ملت در زمان رضا شاه پهلوی از ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۱ بود که مناطق نیمهمستقل تا مستقلِ بلوچستان، کوردستان، خوزستان، تورکمن صحرا، آذربایجان و … با درجات متفاوتی از اجبار به درون ماتریس زمانی و فضایی دولت مرکزی [15] کشیده شدهاند. این فرایند باعث تعمیق و تشدید تولید استعماریِ ایران همچون یک فضای دولتیِ ملی شد؛ فرایندی که رژیم بعدی، یعنی جمهوری اسلامی آن را تشدید و تعمیق کرد.
استعمار داخلی و زبان فارسی
جمعیت قلمروهای استعماری، عمدتن ساکنانی غیرفارسیزبان دارند. تولیدِ ایران[16] به عنوان دولتی ملی با تحمیل اغلب خشونتآمیز فارسی به عنوان زبان ملی، در هم آمیخته است. برکندنِ مردم از فرهنگ و زبان بومی خود، تاثیری بیگانهکننده و شکافی میاننسلی در این مناطق بر جای گذاشته است. فارسی به این ترتیب همچون عاملی تعیینکننده و کلیدی در تولید استعماری ایران[17] عمل کرده است. قتل وحشتناک ژینا امینی و جنبش رخداده از پس آن، مسئلهی زبان/استعمار را برجسته کرده است. یکی از رایجترین شعارهایی که در تظاهرات جاری در خارج از کشور به زبان انگلیسی سر داده میشود چنین است: «اسمش را بگو: مهسا امینی[18]». از قضا نام او ژینا است که نامی کوردی است و مهسا نام دوم او به فارسی است.
علیرغم سابقهی تاریخی استعمار داخلی در ایران، کماکان تحلیلی مارکسیستی از این مساله وجود ندارد. تحلیلهای مارکسیستی ایران عمدتن به سنتها و رویکردهای ارتدوکس (اقتصادمحور) یا پسامدرن (فرهنگمحور) محدود شدهاند و در آنها توجهی به مسائل استعمار داخلی، تبعیضها و تفکیکهای جنسیتی، و سرکوب زبانی نشده است. ایران به عنوان یک دولت ملی، جغرافیایی استعماری[19] است. اما این موضوع همهی داستان را بازگو نمیکند. اگر ماهیت استعماری فضای ملی را با فارسیسم تعریف کنیم، وجوه جنسی و جنسیتی فضایِ ملی به صریحترین شکل با ارجاع به شیعیسم فهمیده میشود. فارسیسم و شیعیسم البته به هم مرتبط هستند. این منطقِ جمهوری اسلامی همچون یک دولت-ملت است که وجوه فارسیستی و شیعیستی را در یک کل مفصلبندی میکند، پدیدهای که آن را فارشیعیسم[20] نامیدهام.
بدن، دولت، انقلاب
در بافت مبارزاتی انقلاب ایران، «تجزیه طلب»، «بیغیرت»، و طیفی از صفتهای جنسی مشابه دیگر به عنوان کلماتی مترادف با هدف خاصی به کار برده میشوند. همچنین «بیوطن»، «بیریشه» «وطنفروش»، و «حرامزاده» همگی به یک معنی و به عنوان دشنام به کار میروند. به این ترتیب مردمانی که خواهان کنترل بر بدنهای فردی و جمعی خود هستند و هر نوع اقتدار بیرونی و تحمیلی بر بدنهای خود را پس میزنند، با برچسبهایی مانند تجزیهطلب، بیغیرت، وطنفروش، و خائن خطاب میشوند. جمهوری اسلامی کوشیده است تا با درساژ (دستآموزیِ) نظاممند بدنها[21] و حذف تفاوتهای منطقهای و زبانی از طریق فارشیعیسم، سیاست اعمال فضای مسطح، همگن و یکدستسازش را تحمیل کند.
در واقع، با دو جبهه مواجهه هستیم. از یک سو؛ حامیان نظم مستقر (که وسیعتر از جمهوری اسلامی است) و متعهد به سرکوب و انقیاد بدنهای فردی و جمعی بشدت در تلاشاند تا به هر شیوهای مانع از هر شکلی از خودگردانی و خودمختاری بشوند. از سوی دیگر؛ آن دسته از نیروهای مترقی و پیشرو را داریم که به صورت کاملن صریح، خواهان خودگردانی بدنهای فردی و جمعی هستند و از بهرسمیتشناختهشدن و استمرار تکثیر تفاوتها دفاع میکنند. جبههی نخست خواهانِ پرچمی واحد است؛ یک همنوایی ازخودبیگانه و وحدتی انتزاعی، که به طور بیرونی از بالا تحمیل شده است. در حالیکه جبههی دوم خواهان شکلگیری تکثر پرچمها، چندصدایی، و تکثر ارگانیک به شکلی درونزا و از پایین است. این تضاد را به این ترتیب میتوان همچون جنگ مابین «تکضربآهنگیبودنِ»[22] نظم طبقاتی/ ملی مستقر در برابر «چندضربآهنگیبودنِ»[23] یک نظم اجتماعیِ رهاییبخش توصیف کرد.
آنهایی که مردم را از خطر تجزیهی ایران میترسانند عمومن همان افراد جنسیتزدهای هستند که ظاهرن نگران تجاوز به پیکر مقدس «ملت» توسط بیگانگان و خارجیها هستند. تجاوز از دید آنها باید ملک طلق یک اقتدار انحصاریِ مرکزی باشد: پدر، ولی، دولت. بر اساس همین منطق اسلامی است که پدر/ولی میتواند عامدانه فرزندان خود را از بین ببرد و در عین حال قصاص (که متاسفانه در قوانین اسلامی، متداول است) در مورد او اجرا نشود. این همان منطق دولت ملی (اسلامی یا غیراسلامی) است که در شعارهای ارتجاعی این روزها . مشخصن «مرد،میهن، آبادی» نمود پیدا کرده است.
«مرد، میهن، آبادی» و فاشیسم
راستگرایان ایرانی ـ که طیفی از فاشیسم افراطیِ آریایی، سلطنتطلبان (پهلویها)، و شیعیستها تا ایرانیسم/فارسیسمِ طبقهی متوسطِ محافظهکار را دربرمیگیرد ـ برداشتی لیبرالی ناسیونالیستی از حقوق دارند. آنها به این ترتیب قادر به دیدن حقوق ورای چارچوب فردگرایانه نیستند. بر این اساس، آنان اگرچه از حقوق فردی مانند حق آزادی بیان و اظهارنظر و کنترل بر بدنهای فردی دفاع میکنند اما همزمان هر گونه حق جمعی برای خودگردانی محلی، شهری یا منطقهای را محکوم و تقبیح میکنند. راستگرایان با طبقهبندی تمامی شکلهای حقِ جمعی برای خودگردانی[24] ذیل گرایش تجزیهطلبانه که «تمامیت ارضی»[25] ایران را به مخاطره میاندازد، مانع از رسمیتیابی هرگونه حقِ جمعی میشوند. در چنین بافتاری است که سلطنتطلبان و به طور گسترهتر؛ الیتهای ایرانیست/فارسیست، (افزون بر جمهوری اسلامی، و همسو با آن) ایرانیان را از «سوریهایشدن» یا تجزیهی ایران، ترسانده و برحذر میدارند. نکتهی این است که چنین گرایشی مختصِ جمهوری اسلامی نیست بلکه همچنین در دستور کار «مخالفان» از جمله طرفداران پهلوی یا در معنایی وسیعتر، ایرانیستها/فارسیستها قرار دارد. در نتیجه اصلن دور از ذهن نبود که تمامی گروههای ذکرشده، حول شعار ضدانقلابی «مرد، میهن، آبادی» متحد شوند؛ شعاری که به روشنی مضامین و محتواهایی پدرسالارانه، سکسیستی، ناسیونالیستی و توسعهگرایانه دارد. شعار «مرد، میهن، آبادی» را میتوان نامی دیگر برای آنچه که من فارشیعیسم مینامم دانست.
جناح خاصی از چپ ضدامپریالیستی ایران نیز موضع مشابهی در این خصوص دارد. گرچه آنها لزومن با پیشفرضهای فردگرایانه آغاز نمیکنند اما در نهایت از همان موضع راستگرایان دفاع میکنند. بگذارید لحظهای روی آنچه به «چپ محور مقاومت» معروف است متمرکز شویم. همین رابطهی بین چپ محور مقاومت و راستگرایان، بین چپ محور مقاومت و جمهوری اسلامی هم وجود دارد. یعنی اگرچه چپ محور مقاومت و جمهوری اسلامی ظاهرن منافع متفاوتی دارند، موضع ارتجاعی واحدی دارند که همان «دفاع از جمهوری اسلامی به هر قیمت و هزینهای» است. این به اصطلاح «ضدامپریالیستها» مدعی هستند که اعتراضات ایران نه مبارزهای ارگانیک و برآمده از دغدغهها و خواستههای ایرانیان، بلکه کار «دشمن»، یعنی امپریالیسم آمریکا و غرب است که از تجزیه و سوریهایسازی منفعت میبرند. در نتیجه، هم جمهوری اسلامی و هم چپ محور مقاومت معتقدند امپریالیسم غربی، مردم ایران را برای اعتراضات تحریک کرده و فریب داده است. این نوع امپریالیسمستیزی قلابی، گسترهای از نیروهای موثر و گوناگون از جمله نقش سایر قدرتهای امپریالیستی مانند روسیه و چین و نیز خودِ شکل دولت-ملت را نادیده میگیرند. این امپریالیسمستیزی قلابی در واقع، روابط طبقاتی موجود از جمله تفکیک جنسیتی و استعمار داخلی را توجیه میکند.
درواقع، در خوانش مذکور«امپریالیسم»، به شیوهای انتزاعی ، غیرلایهمند[26] و مسطح[27] درک میشود و در نتیجه از فهم ماهیت نابرابر و چندمقیاسیِ[28] امپریالیسم سرمایهداری و منطق استعماری چندلایه[29] اش ناتوان است. چپ محور مقاومت ایرانی، امپریالیسم آمریکایی-غربی را طرد میکند اما فقط برای آنکه امپریالیسم چینی و روسی را به آغوش بکشد. بر اساس دیدگاه چپ محور مقامت، موضع ضدآمریکایی یا ضدغربی جمهوری اسلامی، به طور اتوماتیک به این معناست که نیروهای اپوزیسیون باید مبارزات ترقیخواهانه خود را به تعلیق درآورده و از دستور کار رژیم اسلامی از جمله مداخلات منطقهای آن دفاع کنند.
تعجبآور نیست که بخش خاصی از چپ (ضد امپریالیستی) غربی نیز همین موضعگیری را در مواجههی با جمهوری اسلامی دارد. چپ محور مقاومت در واقع دنبالهروی همین چپ غربی هستند. چپ محور مقاومت، در واقع بازنماییکنندهی موضع همین چپ غربی ضدامریکایی است که یا در خصوص جنبشهای اعتراضی درون ایران سکوت پیشه میکنند و یا دغدغهی اصلی خود را همان حفاظت از شکل دولت میدانند، و متوجه نیستند که شکل دولت خود مولفهی اصلی تعریفکنندهی امپریالیسم غربی است. موضعگیریهای ناآگاهانهی این چپهای ضدامپریالیست غربی نسبت به جمهوری اسلامی، و یا سکوت آنان در خصوص قساوتهای جمهوری اسلامی، همگی عملن باعث بدنامی و بیاعتباری کلیتِ جریان چپ بهویژه در میان ایرانیان شده است. وقتی بحث به تضادها و اعتراضات داخلی ایران درون جامعهی شیعیستی میرسد این چپهای غربی (از جمله جرمی کوربین، طارق علی، و دیوید هاروی)، تقریبا چیزی برای گفتن ندارند. این مسئله باعث ارائهی تحلیلهای انتزاعی و پراشتباه از سوی آنان شده است. نتیجه آن شده که شباهت و همسویی به حدی است که نمیتوان تمایز چندانی میان دیدگاههای این بخش از چپ غربی و نظراتی که در تسنیم ـ شبکهی رسانهای نزدیک به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ـ انتشار مییابد، قائل شد. چنین تحلیلهایی منعکسکننده و تقویت موضع رسمی جمهوری اسلامی است.
فقدان دانش انتقادی ملموس از جامعهی چندملیتی[30] و بسیار متکثر ایران که توسط رسانههای جریان اصلی غربی و پروپاگاندای جمهوری اسلامی ممکن و تسهیل شده، تاثیر بسیار منفی و مخربی بر روی گسترش و توسعهی مبارزات رهاییبخشِ جمعی، در میان ملتهای مستعمرهی ایرانی [31]گذاشته است. مساله این است که این امپریالیسمستیزیِ انتزاعی (با تاکید بیجا و یکسویه بر روی امپریالیسم اروپایی-آمریکایی) با بازتولید دولت ملی سرمایهدارانه از شکلگیری هرگونه بلوک تاریخی مترقی جلوگیری میکند. در واقع، همین منطق است که نیروهای انقلابی ایران در صدد دگرگونی آن هستند.
باید نسبت به استفاده از گفتمانهای «تجزیهی کشور» و «سوریهایسازی» از سوی چپ محور مقاومت، محتاط باشیم. از یاد نبریم که جمهوری اسلامی و سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی، مهمترین حامی و پشتیبان رژیم اسد و در نتیجه، خود، از عاملانِ اصلی سوریهایسازی[32] فضای سیاسی بودهاند. در نتیجه تمامی نیروهای انقلابی باید نقش رژیم اسلامی را در سوریهایسازیِ مداومِ فضا (که معطوف به تولید تقسیمبندیها و سلسلهمراتب فضایی جدید در ایران است) جدی بگیرند. جمهوری اسلامی برای زمینزدنِ جنبش انقلابی، در راهاندازی جنگ داخلی تردید نخواهد کرد. در نتیجه، نیروهای انقلابی باید استراتژیهای مقابلهی متناسبی را در این خصوص بپرورانند.
این بحث توجه ما را به مسئلهی حیاتی ملل استعمارشده در ایران و ضرورت ایجاد یک سازمان سیاسی و غیرمتمرکز فضایی[33] (مانند کنفدرالیسم دموکراتیک یا فدراسیونی چندملیتی) معطوف میکند. تنها با رسمیتیابی و خودمختاریِ منطقهای است که میتوان جبههی جمعیِ ارگانیکی و قدرتمندی بر ضد جمهوری اسلامی و در سطحی عامتر بر علیهی طبقات حاکم تشکیل داد. در غیر این صورت، جبههی ضد جمهوری اسلامی، به آسانی شکلهای موجود سلطه را بازتولید خواهد کرد، حتا اگر رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کند. فمینیستها، آنارشیستها، مارکسیستها و سایر نیروهای ترقیخواه، باید این موضوع را در نظر بگیرند و نقش زنان در این خصوص بنیادی است.
روسریسوزان: مسئلهی اسلامهراسی
اعتراضات در ایران (عمومن) بر علیهی اسلام نیست. ایرانیان به حجاب اجباری و دیگر شکلهای سلطه بر بدنها اعتراض دارند (این موضوع کاملن متفاوت است از تصویب قوانین ضدِحجاب بر اساس اسلامهراسیِ غربی). زنان شجاعی که روسریهای خود را در فضاهای عمومی به آتش میکشند، بر ضرورت وجود خودگرانی[34] ( آزادیهای فردی و یا اجتماعی) تاکید میکنند. آنان خواستار حقوق بنیادیای هستند که بیش از چهار دهه است که به صورت سیستماتیک از آنان سلب شده. زنان ایرانی و دیگر معترضان، از جمله اعضای جامعهی الجیبیتیکیو خواهان حقِ زندگی[35] خودشان هستند. آنها اهمیت بنیادین حق به شهر[36]، فضا و تفاوت را تصریح میکنند. ایرانیان بر ضد جمهوری اسلامی و نهادهای طبقاتی آن یعنی ولایتفقیه و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، معترض هستند. در واقع آنچه که در معرض خطر است، شکل خاصی از اسلام و شیعیسم است که در جمهوری اسلامی تجسم یافته است.
«ایرانیان» در واقع از طیفی از اشکال متقاطع و به هم پیوستهی سلطه رنج میبرند اما حجاب فشردگیِ جمهوری اسلامی است؛ همچنان که جمهوری اسلامی خود تراکم و فشردگیِ روابط طبقاتی مسلط است. حجاب، در واقع مادیتیابیِ[37] جمهوری اسلامی در زندگی روزمره است. دقیقن به واسطهی حجاب (و زبان فارسی) است که جمهوری اسلامی توانسته است سلطهاش را استمرار بخشد. به تعبیری دیگر، حجاب اجباری، مادیتیابی و فشردگی/تراکمِ شیعیسم است[38]. بنابراین، حجاب اجباری یکی از ارکان بنیادین تمامیت روابط سلطه در ایران است.
حجاب، به آشکارترین شکل نشاندهندهی آپارتاید جنسیتی است که ریشه در ایدئولوژی شیعیستی جمهوری اسلامی دارد. اگر چه بدن زنان اولین لایهی برخورد خشونتآمیز دولتی است شیعیسم فقط بدن زنان را هدف قرار نمیدهد. بر اساس شیعیسم، بدنها یا مرد هستند و یا زن (یا مرد باش یا اساسن نباش!). همهی بدنهای دیگر از حیث وجودی انکار میشوند، چه رسد به اینکه امکان زیستن داشته باشند. مجازات رابطهی جنسی خارج از ازدواج در جمهوری اسلامی سنگسار است. همچنین، همجنسگرایان به لحاظ قانونی و بر اساس قاعدهی شرعی، در معرض مجازات اعدام قرار دارند. نباید فراموش کرد که اگر «ایرانیان» (چه مرد چه زن) التزام عملی به ولایت فقیه نداشته باشند، نمیتوانند در شغلها و فعالیتهای دولتی از جمله؛ تدریس در مدرسه و دانشگاه، وکالت، قضاوت و بسیاری موارد دیگر استخدام شوند. تمام این فرایندها، سازوکارهای سیستماتیک بیگانهسازی و تولید بدنهای مطیع و رامشده[39] هستند، سازوکارهایی که بیش از چهار دهه در جمهوری اسلامی اجرایی شده است.
روزمرگیِ دولت[40] و انقلاب
جبههای واحد بر علیهی جمهوری اسلامی شکل گرفته است. این جبهه اما از درون متکثر و متناقض است. در این میان، سلطنتطلبان و فاشیستهای حامی رضا پهلوی، از بلندترین صدا و نیز ابزارهای مادی برای انتشار این صدا برخوردارند. برنامههای ارتجاعی گستردهی آنان، از کانال رسانههای جریان اصلی، تلویزیون و خبرگزاریهای فارسیزبان همچون ایران اینترنشنال، منوتو و ایندیپندنت فارسی تبلیغ میشود. آن ها به جد در تلاش و تکاپو هستند که امیال خود را به جای مطالبات معترضان قالب کنند. بله، سلطنتطلبان (پهلویگرایان) جای پایی در میان بخشی از ایرانیان دارند. اما اگر به آنچه در خیابانها میگذرد نگاهی اندازیم، مشخص میشود که آنها دست بالا را ندارند. رواج و تحمیل سیستماتیک پروپاگاندای ایرانیست/فارسیست توسط جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی، به اذهان رسوخ کرده است و تاثیر عمیقی در شکلدادن به جهانبینی و افکار عمومی ایرانیان، و اساسن در شکلدادن به خودِ «ایرانیان» داشته است. یک قرن آموزش فارسیستی مرکزگرا، شکل ناسیونالیستیِ دولتمحور خاصی از «دانش تاریخی» را تولید و عادیسازی کرده است. این دانش به عنوان سدی مستحکم در برابر شکلگیری و گسترش «تاریخهای انتقادی غیرملیگرایانهی ملتهای ایران»[41] عمل کرده و میکند. در این لحظهی انقلابی اگرچه میزان بالایی از اتحاد مابین نیروهای بسیار متکثر و متضاد اپوزیسیون را شاهد هستیم، نمیتوانیم تاثیرات مخرب یک قرن سرکوب مادی و فرهنگی، دولت-ملت را انکار کنیم. این روند بیانگر طبیعیسازیِ استعمار است که در دوران پهلوی و جمهوری اسلامی مبنای تکوین دولت ملی بوده است. جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته حجاب اجباری و سرکوب زنان را نیز طبیعیسازی کرده بود. عمقِ طبیعیسازی مسالهی ملیتهای تحت ستم در ایران اما دست کم از لحاظ تاریخی پردامنهتر نیز هست. حال اما وقت آن است تا همزمان استعمار ملل تحت ستم و بدنهای سرکوبشده را هدف قرار داد. نابودسازی یکی و دستنخوردهگذاشتنِ دیگری در نهایت به بازتولید نظم موجود میانجامد. چنین استراتژی یکسویهای نمیتواند به یک زندگی معمولی برای همگان بیانجامد.
از همین رو نمیتوانیم سادهلوحانه خوشبین باشیم، اما طیف گستردهای از جمعیتها، به ویژه غیرفارسها، بدون شک مخالف این ایدئولوژی ایرانیستی/فارسیستی هستند. این غیرفارسها که از منطق استعماری متمرکزسازی اجباری، و تکوین دولت در رنج و مصیبت هستند، به طور بالقوه میتوانند ایجاد و پیشبرد یک جنبش متحدِ مترقی را در مقابل جمهوری اسلامی را رهبری کنند. احتمالن زنان غیرفارس (و اعضای جامعهی LGBTQ2S) میتوانند یک بلوکِ پیشتاز برای شکلگیری رهبری ارگانیک و گستردهتر انقلاب بنا نهند ـ رهبریای که ضرورتن جمعی و مشارکتی است و نه فردمحور. این بلوک دیگر گروههای فرودست اجتماعی، مانند؛ ملتهای غیرفارس، اقلیتهای مذهبی و طبقهی کارگر را دربرمیگیرد. زنان ترقیخواه ایرانیِ ساکن مراکز (چه داخل و چه خارج از ایران) نیز احتمالن میتوانند به عنوان قدرتمندترین متحدان این بلوک نقشآفرینی کنند. رد تاثیرگذاری این اشکال نوآئینِ سازماندهی و رهبری جمعی را میتوان در این واقعیت دید که جنبش انقلابی ایران چگونه توانسته است جنبشهای فمنیستی سراسر جهان را نیرو و جانی تازه ببخشد.
بعد از چهاردهه سرکوب سیستماتیک در تمامی سطوح زندگی اجتماعی، باید به غیاب گروههای سیاسیِ به خوبی متشکل در ایران اذعان کرد. با این وجود، کنشهای جمعی در فضاهای متفاوت[42] در حال شکلگیریاند و مشارکت مردمی را افزایش میدهند. پتانسیلِ موجود برای مفصلبندی سیاسی مردمان/ملل مستعمره و تحت سلطه میتواند امر فردی و امر جمعی؛ امر محلی/ منطقهای و امر فدرال/کنفدرال؛ و امر فرهنگی و امر اقتصادی را به یکدیگر پیوند بزند. نباید از یاد برد که مستعمرهشدهترین بدنها/ملتها نه تنها سلبمالکیتشدهترین، بلکه استثمارشدهترین نیز هستند. به این ترتیب مطالبهی حق خودگردانی، مطالبهای برای رهاسازی اجتماعی و سیاسی در تمامی ابعاد زندگی است. اگر از نظر اقتصادی کاملن مستقل ولی در عین حال از هر گونه حق تغییر همان نظام سیاسی محروم باشیم، نمیتوان از خودگردانی و حق تعیین سرنوشت خود حرف زد.
در پایان میخواهم برداشتی از جمهوری اسلامی را به مثابهی «فشردگی رابطهی طبقاتی نیروها» پیشنهاد دهم ـ روابطی که ضرورتن باید همزمان در تعینهای استعماری، جنسیتی و اقتصادیشان دیده شوند. در این معنا، تحلیل طبقاتی صرفن تحلیلی اقتصادی، سیاسی، و یا فرهنگی نیست. همان طور که پولانتزاس میگوید: «یک طبقهی اجتماعی با موقعیتاش در سرجمعِ پرکتیسهای اجتماعی، یعنی با جایگاهش در تقسیم اجتماعی کار، به مثابهی یک کل، تعریف میشود که روابط سیاسی و ایدئولوژیک را نیز در بر میگیرد[43]». علاوه بر فارسیسم، پدرسالاری دولتِملیمحورِ جنسیتزدهی شیعیستی[44] نیز یک ویژگی برسازنده و تعریفکنندهی جمهوری اسلامی است. و بدن آن عرصهای است که روابط طبقاتی و تمامیت روابط سلطه در زندگی روزمره بر آن اِعمال میشود. بدنهای رام، همان جایی است فارسیسم و شیعیسم به هم میرسند.
بیش از دو ماه است که این بدنهای بظاهر مطیع و رامشده شوریدهاند و جنبش عمومی مقاومت مردمی را تشکیل دادهاند. با این حال برای شکلدادن به استراتژیهای سیاسیِ رهاییبخش در ایران، تلاشهایی چندجانبه و چندمقیاسی برای خلق یک بلوک اجتماعی لازم است که بتواند جمهوری اسلامی را هم از نظر فیزیکی و هم از نظر ایدئولوژیک به گونهای موثر از پای درآورد. برای این کار باید جبههای متحد از بدنهای انقلابی تشکیل شود. بدنهای انقلابی طیف وسیعی را شامل میشوند: از سرکوبشدهترین بدنها (زنان، همجنسگرایان، کوئیرها و …) گرفته تا استعمارشدهترین بدنها (بلوچها، کوردها،عربها، تورکها، تورکمنها و …)، از استثمارشدهترین بدنها (زنان خانهدار، کارگران، …) گرفته تا محرومشدهترین بدنها (بیکاران، بیثباتکاران، و …)، از بیگانهشدهترین بدنها (دانشآموزان، دانشجویان، مرکزنشینانِ نسبتن مرفه، و …) گرفته تا غارتشدهترین و سلبمالکیتشدهترین بدنها (بیخانمانها، مستاجران، و …) همه به درجاتی به دنبال دگرگونسازی وضعیت هستند. پتانسیلی بیدار شده است: این بدنهای منفرد حالا در کنار هم به دنبال شکلدادن به یک بدنِ جمعی انقلابی هستند. به طور مبرمی نیاز داریم تا چنین جبههی جمعی متحدی از بدنهای سرکوبشده که حالا به شکلی فعالانه به دنبال خودگردانی هستند شکل بگیرد و تقویت شود.
بدنهای سرکوبشده حالا نشان دادهاند میتوانند فضای خود را بیآفرینند. انقلابِ بدنهای سرکوبشده بیانگر گرایش به تولید فضایی رهاییبخش است که در آن بدنهای فردی و جمعی هیچ اقتدارِ تحمیلی و بیرونی را تحمل نخواهند کرد. انقلاب به معنای ردِ کاملِ هر گونه ولایت و سلطنت بر بدنها و تولید فضایی جدید است: فضایی خودگردان. چنین فضای ولایتستیز و سلطنتستیزی عرصهی بروز و تولید پیوستهی تفاوتها، پیشامدها، نوبودگیها، و رویدادهای کنترلناپذیر است. دقیقن همین ویژگی گشوده، برنامهناپذیر، و انقلابی فضای اجتماعی است که جنبش اخیر را تا این حد متمایز و بیهمتا کرده است.
پانویسها:
[1] متن حاضر ترجمهای است از مقالهای با مشخصات زیر:
Torkameh, Aidin. (2022): “Rhythm of Revolution in Iran: In the Name of Zhina (Mahsa) Amini.” The Bullet.
https://socialistproject.ca/2022/11/rhythm-of-revolution-iran/
این ترجمه ابتدا با کمی تلخیص در سایت نقد اقتصاد سیاسی منتشر شد.
[2] من این جنبش را «انقلابی» میدانم زیرا دست کم چهار ویژگی یک رخداد انقلابی را داراست: نخست، دارای شعاری رهاییبخش و فراگیر است: «زن، زندگی، آزادی». دو اینکه زنان رهبری ارگانیک این جنبش را بر عهده دارند. سوم اینکه از خواستهها و نیازهای انضمامی و ارگانیک ملل استعمارشدهی و قشرهای استثمارشده/بیگانهشدهی جامعهی ایران سرچشمه میگیرد. و چهارم اینکه این جنبش درصدد براندازیِ دولت مستقر است.
[3] ماهیت شهری اعتراضات انقلابی، هنوز به طور انتقادی تحلیل نشده است.
[4] به عنوان مثال، چندین تفسیر در سایتpecritique.com انتشار یافته است.
[5] به این مقالات نگاهی بیندازید؛ برای نمونه، از میان تفاسیر و مصاحبه های انتقادی که در خارج از ایران انتشار یافته است، برخی از آنان قابل توجه است: radiozamaneh.com ، midnightsunmag.ca ، feministgiant.comاست. و دو مصاحبه: jacobin.com، nymag.com
[6] توجه داشته باشیم که این متن تقریبن ۵۰ روز پس از آغاز اعتراضات سراسری به قتل ژینا امینی نوشته شده است.
[7] Ethnicized nations
[8] normalised
[10] formally
[11] formation
[12] island-like geographies
[13] The absence of Iran
[14] colonial
[15] the spatial and temporal matrix of the central state
[16] The production of Iran
[17] the colonial production of Iran
[18] Say her name: Mahsa Amini
[19] colonial geography
[20] Farshiism
[21] a systematic dressage of bodies
[22] mono-rhythmicity
[23] poly-rhythmicity
[24] self-determination
[25] territorial integrity
[26] non-stratified
[27] flat
[28] uneven and multi-scalar nature
[29] multi-layered
[30] multinational
[31] من عامدانه از مفهوم «ملتهای ایران» به جای «قومیتهای ایران» استفاده میکنم. هدفم برجستهکردن این موضوع است که «قومیسازی» ملتها درونِ دولت ایرانی، بسیار اخیر و محصول شکل گیری دولت-ملت در قرن گذشته بوده است.
[32] منظورم از سوریهایسازی فضا، آن فرایندها و سازوکارهای کلیدیای است که از سال ۲۰۱۱ در کشور سوریه رخ داده است. من «سوریهایسازی فضا» به این منظور پروراندم که منطقِ فضایی دولت-ملت را همچون گرایشی ذاتی به استعمار، پارهپارهسازی سلسلهمراتبی، تکهتکهکردن و متلاشیساختنِ فضا مفهومپردازی کنم. استدلالم این است که دولت- ملت مرکزی، عامل تجزیه و فروپاشی فضای ملی با شروعِ جنگی داخلی (و در عین حال بازنمایی فضای ملی همچون فضایی متحد و یکپارچه) است. در ایران نیز همین منطق حاکم است. رژیم جمهوری اسلامی به معترضان هشدار میدهد که اگر اعتراضات متوقف نشود، ایران به سوریهای دیگر تبدیل خواهد شد. به عبارتی دیگر، جنگ داخلی آغاز میشود و کشور (فضای ملی) تجزیه میشود. فضای ملی با این حال پیشاپیش تجزیه شده است. نکتهی کلیدی این است که نیروها و فرایندهای اقتصادی-سیاسیای که در این شکل خاصی و پیشامدی دولت-ملت مادیت و تجسم یافته هستند که منجر به چنین فروپاشیای شدهاند.
[33] non-central political organization of space
[34] autonomy
[35] right to life
[36] right to the city
[37] concretization
[38] غیر از حجاب، روی دیگر آن فارسیسم استعماری است.
[39] production of docile bodies
[40] Everydayness of the State
[41] critical non-nationalist histories of Iranian nations
[42] multiple spaces
[43] Nicos Poulantzas, Classes in Contemporary Capitalism, London: Verso, 1976, p. 14.
[44] nation-state-centered paternalism
لازم بذکر است که تشیع، منحصر به خوانش رسمی جمهوری اسلامی از آن نمیشود. اندیشهی پدرسالارانهی ولایت (قیمومیت)، ویژگی بارز سلطنتطلبی نیز هست. پهلویستها در واقع شیعیسم و ولایتمداریِ خاص خود را دارند. تفاوتشان در این است که ولیشان فرد دیگری است.